فیلسوف مرده !

در زندگی زخمهائیست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد.... (بوف کور)

فیلسوف مرده !

در زندگی زخمهائیست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد.... (بوف کور)

                     

سلام

  
تنهاتر از همیشه باز هم در گوشه خلوت اتاق به خودکار، کاغذ سفید خط دار، صفحه کیبورد، و سیگارم پناه بردم.اما این بار بسیارن کسانی که می خواهند مرا، فقط قطعه ای از مرا داشته باشند تا داشته هاشان را کامل کنند. امشب شاید در چندین محل مرا یاد می کنند و جایم را خالی نگه می دارند. شاید با لبخند احوالی از احوالات مرا بپرسند و از نبودنم تاسف بخورند. چقدر ترس برم داشته!

 

   امشب حتی بغض نهفته ام به ترکیدن نرسید و همانجا در گلو آرام گرفت. شاید او هم از نامحرمان می ترسد. اینجا که کسی نیست. در رو که بستم تا بوی سیگار بیرون نره. پرده ها هم که تاریکن. امشب من از چی این همه می ترسم!

 

    اول این هفته کارآموزیم رو توی یه شرکت ساختمانی نسبتا بزرگ شروع کردم. مجتمع مسکونی، 10تا بلوک 8 طبقه، اسکلت بتنی، دو تا چرثقیل بزرگ، بیش از 250پرسنل ( اگر مهاجران محترم افغان را نیر بحساب بیاوریم) سقف تراز می کنیم، دیوار یه رگه می کنیم، آرماتور چک می کنیم، ستون شاغول می کنیم، چاک لاین پیدا می کنیم، ملا درست می کنیم، آب سرشار از میکروب وبا می نوشیم و سرانجام از طبقات بالایی، حیاط بعضی خانه ها را دید نمی زنیم! آخ... ترسیدم! چی بود...؟

 

   امروز تولد یکی از کارآموزها بود. منم رو دعوت کرد. بعد از ظهری همچین دیپرس شده بودم زنگ زدم و سر درد رو بهونه کردم و نرفتم. یکی از فامیلامون توی ده فوت کرده . مامانم با بابام دارن میرن مراسم . مامان به من گفت می آیی؟ گفتم نه! بیچاره حتی اصرار هم نکرد. انگار اینو شنیده بود که نرود میخ آهنین در سنگ. فکر می کنم یه جنگ جهانی بین من و جهان خلقت نا خاسته شروع شده. کی شروعش کرد؟ هیشکی نمی دونه پس کی می دونه؟ منم که نمی دونم! ای بابا چه بد کرد ! شروع کرد... پریوش ...چه بد کرد ... شوهر کرد... همه رو در به در کرد.... منو خون به جیگر کرد.....آخ چی بود... اه ه ه. آخه آدم از شروع شدن آهنگ بعدی آلبوم D.J.Ali  هم می ترسه؟

 

   هیچ وقت نتونستم معنی دقیقی از دروغ گفتن واسه خودم روشن کنم. هرگز دلیلی که واسم قانع کننده باشه پیدا نکردم. مثل اینکه یک چیز نامفهومی واسه درک کردنش هست که من نمی فهمم. آخه وقتی یه چیز وجود داره چطوری میشه گفت وجود نداره؟ وقتی یک شخص معین در یک زمان معین در یک مکان معین وجود داشته و با شخص معینی مکالمه کرده چطوری می تواند با انکار این حضور وجود خود را در آن موقعیت نفی کند؟ اگر او در آن زمان مشخص در آن مکان مشخص با آن فرد مشخص مکالمه نمی کرده پس چگونه می تواند موجودیت خود را ثابت کند؟ اصلا مگر می شود اوشان در یک زمان اصلا وجود نداشته باشند و در یک زمان دیگر موجود شوند؟ و یا در یک زمان معین در دو نقطه مختلف بوده باشند و اجتماع نقصین را ممکن کنند؟ اگر اینچنین است پس محال یعنی چه؟ پس نظرات بو علی، افلاطون، دکارت و ... در مورد محال بودن اجتماع نقصین چه می شود؟مگر نه این است که دروغ در نوع خود اجتماع نقصین است و اجتماع نقصین محال ؟ روزانه میلیونها انسان بارها و بارها این امر محال را ممکن می سازند و از آن لذتها می برند و فلاسفه همچنان دروغ را امری محال می دانند. می ترسم...الان دیگه حتی از تق... تق... در اتاق هم وحشت همه وجودم را فرا می گیرد. هر چی بیشتر می نویسم بیشتر می ترسم.

 

   من ، من حالم خوب است. خوبم، خوبم... ولی شما باور نکن! من حالم خوبه و از گوش دادن به جدیدترین آهنگهای D.J.Ali  که امروز عصر خریدم لذت می برم ولی هیچکس این دروغهای مرا باور نکند. لطفا !! من،  آقا آرش، پسر خوبی هستم و از بوئیدن گل مریمی که هفته پیش یکی بهم داد و من مرتب با کاتر ساقه اش را می برم و یک قند داخل آب آن می اندازم تا تازه بماند لذت می برم، هرچند از چگونگی بوی آن اطلاعات چندانی ندارم. و در انتها من دروغ می گویم تا زندگی بشری را با تمام ابعادش درک کنم....می ترسم ... خیلی می ترسم ... از همه چیز و همه کس می ترسم.... چرا من اینقدر ترسو شده ام؟

نظرات 3 + ارسال نظر
مرمر جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:07 ق.ظ http://shahre-gonah.blogsky.com

قلم واقعا زیبایی داری خیلی قشنگ می نویسی بهم سر بزن و نظر بده
باشه

مرتضی جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:12 ق.ظ

سلام .بسیارمطالبتان جالب ودیدنی بود.
لطفا اگه میشه وبلاگ منو بانام عاشقانه دروبلاگ خودت قراربده .
به ماهم سربزن.
قربان شما مرتضیwww.mmmazad.blogsky.com

میشا جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:53 ب.ظ http://www.mishaa.blogfa.com

مطمئنی اینا همه از ترسه؟؟مطمئنی داری می ترسی؟؟حتی از صدای در؟؟شاید می ترسی که یه هو یه دستی بیاد و تو رو از دنیایی که واسه خودت ساختی و توش پر از بوی گل مریمه که تازه ساقه شو بریدی دور کنه؟؟نترس...این ترس تنها کاری که میکنه اینه که تو رو از خیلی لذت ها که تو ی لحظه لحظه ی زندگیت موج می زنه دور می کنه (خیلی چرند شد!!)
درباره ی دروغ هم ...نمی دونم چی بگم اما آدما وقتی بخواند دروغ بگن و چیزی رو حاشا کنن کسی نمی تونه جلوشونو بگیره...
ممنون فیلسوف عزیز که بهم سر زدی..فقط نفهمیدم چرا بهم گفتی فرزندم؟؟
خوشحال می شم دوباره ببینمت.
میشا....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد