فیلسوف مرده !

در زندگی زخمهائیست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد.... (بوف کور)

فیلسوف مرده !

در زندگی زخمهائیست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد.... (بوف کور)

                   


این یکد و سه روز نوبت عمر گذشت     
چون آب بجویبار و چون باد بدشت  
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت            
روزی که نیامده‌ست و روزی که گذشت
                                             خیّام


سلام

  خسته شدم. دیگه واقعاً بریدم. حوصله هیچ کاری رو ندارم. مثه مرغی که تخ کرده دنبال یه جا می گردم ساکت و آروم بشینم دور و برم رو نگاه کنم. خیلی وقته دیگه تلوزیون هم تماشا نمی کنم. همش کز می کنم گوشه اتاقم یه سیگار روشن می کنم ذل می زنم به دیوار روبرو. عین مرغ وقتی کسی دنبالش کرده باشه.
 
  درسام روی هم جمع شدن. هنوز موضوع تحقیقام رو هم مشخص نکردم. امروز صب تا حالا خودمو جر دادم ۱۰ صفحه هیدرولیک خوندم ماشالاّ به جونم حالا که برگشتم نگاه می کنم می بینم قد بز حالیم نیست. مثلاً فردا هم یارو کوئیز می گیره. مردشور ببردش.جدولهای آزمایشگاه هم که قدرت خدا هیچکدوم کامل نیست. بتن رو هم که دیگه بی خیال. ترم پیش که امتحان ندادم این ترم هم که افتادم واسه ترم بعد آدم میشم که درس بخونم. وسط این هیری ویری این استاد تحلیل۲ هم گیر داده : (پس پروژه تحلیل ماتریسی چی شد آقای قدرت الهی؟ امیدوارم جدی گرفته باشین.) اجل معلق.حالا با این همه کاری که دارم نشستم وبلاگ آپدیت می کنم. اقل کم کاش یه ذره شعور تو سرم بود اونم بد نبود، همون یه ذرشم ندارم.

   باز با ستاره در گیر شدم. انگار واسم کتاب باز کردن که از همه دنیا به این طفل معصوم گیر بدم. خدا ازم بگذره. چقدر اذیتش می کنم. خب، تقصیر خودش هم هست من که بهش گفته بودم عقل درست و حسابی ندارم واسه چی نرفت پی کارش. این همه آدم عاقل و معقول. خدا آخر و عاقبت ما رو بخیر کنه.

  دیگه واقعا مغزم کار نمی کنه. دارم کم کم خل میشم. خل که بودم دیوونه می شم. لطفاً واسم دعا کنین. ماه رمضونه دعا زود مستجاب می شه. 
 
  ضمناً، بالاخره موفق شدم وبلاگم رو توی
کانون ویلاگ نویسها ثبتش کنم.(تخم دو زرده کردم.)