سلام
این جمله رو روی یکی از هزاران پارچه ی جلو خونه ی یکی از حاجیه خانوم های یزدی خوندم:
<< بازگشت عارفانه ی شما را از سرزمین نزول وحی گرامی می داریم... >>
یا یه همچی چیزی.با سرعت داشتم می رفتم که اینو دیدم. آخه توی اون شلوغی عارفانه ترسیدم جو عرفانی بگیردم بی خیال درس و دانشگاه کاسه کوزمو جمع کنم با اولین پرواز لوفتانزا برم. اونوقت با بازگشت عارفانه یه کارنامه ی مشروطانه هم دستم می دن مگن برو واسه خودت حال کن.واسه همین به هر زحمتی بود از میون اونهمه ماچ و بوس در رفتم(البته بی نصیب).
آخی ی ی...چقدرم ناز بودش.اون دختره که داشت با مامانش عارفانه رو بوسی می کرد. هنوز اثرات روبوسی عارفانشون روی صورت هم دیگه مونده. آقا ما نظرمون عوض شد. میریم ! میریم شاید وسط این عارف بازیها یه چیزی هم نصیب ما شد. (ای خدای متکی تا کی بخوابم تکی.)
بعد از این عارف بازیها تصمیم گرفتیم برویم یک جای خلوت گیر بیاوریم و بدور از هیاهوی عارفانه ی بندگان مقرب درگاه احدیت کمی هم فیلسوفانه بیاندیشیم. بازم رفتم توی پارک متروک بی آب و علف و البته تاریک همیشگی. وقتی خواستم روی صندلی کثیف همیشگی بشینم(نمی دونم چرا من همیشه بد ترین چیزا رو انتخاب می کنم احتمالا خلم.) متوجه شدم یکی بنده ی عارف خدا لطف فرمودن و با زغال روی صندلی یه چیزی نوشتن که عین جملاتشون رو واستون می نویسم:
<< نشستن روی این صندلی ممنوع می باشد
چرا؟
چون این صندلی کثیف می باشد؟ >>
احتمالا نویسنده واسه خودش فکر کرده با نوشتن این جملات ادیبانه اونم با زغال آقای صندلی خجالت می کشن و از این به بعد روزی سه بار دوش می گیرن. یا شاید هم خواسته با این هشدار بشریت را از خاکی شدن نجات بدهد.
به هرجهت ما هم برای تنویر افکار عمومی جهانیان و برای نا کام گذاشتن توطئه های دشمنان اسلام و زدن مشتی بر دهان استکبار جهانی و امریکای بد لوس ننر پیش خودمان فکر کردیم و اعلام کردیم که:
<< نشستن روی این صندلی آزاد می باشد
چرا؟
چون ما بیست و دو میلیون رای به دولت اصلاحات دادیم که آزاد زندگی کنیم. فک کردی الکیه... ؟ اوهوکی... خودم دولت تایین می کنم... خودم توی دهن این دولت می زنم... اَی بابا... باز که شما ها سر و کلّه تون پیدا شد... چی می خواین از جونم... ای خدا.... نریز بهم اونا رو... این دولت رو که نمی گم. اون یکی رو می گم... آره بابا... تو هم اون کاغذ پاره ها رو ول کن. یه کّاره! آره مطمئن باشین. برین... برین رد کارتون....
آخی رفتن. مزاحما. چی می گفتم....؟ آهان خلاصه به شکل فیلسوفانه ای روی صندلی نشستیم بدین صورت که پاهای مبارکمان را گذاشتیم روی آن قسمتی که ملت ...ان مبارکشان را می گذارند و ...ان مبارکمان را گذاشتیم آن قسمتی که ملت هیچ چیزشان را نمی گذارند. فقط گاهی اوقات که خیلی با هم دیگر پسر خاله دختر خاله می شوند دستشان را می گذارند.
بدین ترتیب یک روز دیگر از زندگی سراسر پوچی و سیاهی یک بچه فیلسوف فینگیلی به بطالت گذشت. باشد که عاقلان پند گیرند.
<< والسلام و علیکم و رحمته الله و برکاته >>
آرش الله الآریایی الیزدی ۲۸/۵/۱۳۸۳
بابا ای ول به استعداد خوشم امومد.
خوش به حالت حداقل می تونی بنویسی.
وب خیلی قشنگی داری.
همین طوری ادامه بده.
موفق باشی
سلام
این هم از یک روز خوب. مخصوصا صندلی و دولت اصلاحات و زدن توی دهن آمریکا از همه چیز بهتر است.
اصلا ما زنده هتیم تا بزینم توی دهن هر ابر قدرت ...
موفق باشی
من نفهمیدم تو فیلسوفی یا عارف؟؟
سلام. از پیامی که برام گذاشتید متشکرم. نکنه تو هم چلچراغ می خونی که اینطوری شدی؟ خلاصه هر چی که هست خیلی روت تاثیر گذاشته چون مثل اونا نوشتی گفتم.. خوب بگذریم میلاد حضرت علی رو تبریک می گم. با تشکر... رسول